دوگانهی صبر و کاهلی
تحمل مداوم باعث لبریز شدن صبر میشه و وقتی که صبر لبریز شد، هر چیز کوچیکی− و نه حتی بد− این خشم نهفته رو باز میکنه. کلا این چند ماه، حس میکنم صبرم تقریبا لبریز شده. چراش مهم نیست. اما چیزی که خیلی مهمه و مرتب میبینم اینه که من رو کور هم کرده. چطور؟ بذار مثال بزنم.
چند روز قبل ایمیلی زدم برای خوابگاهی در شهر ویزمار −که شهر تحصیل من نیست− و گفتم خونه میخوام. خودشون گفتن که ما خونهی خالی داریم. من هم دقیقا گفتم که کدوم رو. جوابشون این بود که از شهر تو تا این جا فلان قدر راهه و برو به اونا نامه بزن و این جا اگه بیای سختت میشه و از این جور حرفا. منم ایمیل دادم که به فلان دلیل و بهمان دلیل با چشم باز این ایمیل رو زدم و منتظر جوابتونم. کل امروز رو به این امید که اینا جواب بدن گذروندم و هیچی که هیچی. روی این حساب کرده بودم و دیدم که برنامهام ریخت به هم. دلم آشوب شد و ذهنم عصبی. از این جاست که دوگانه ظاهر میشه؛ در این خشمناکی چه باید کرد؟
- صبر: کاری نباید کرد تا خودش درست بشه (انتخاب دردناک ولی منفعلانه/کاهلانه)
- عمل: کاری کرد! هر چیزی! سر، صدا، داد، هوار … (انتخابی احساسی ولی حداقل فعالانه)
نکته این جاست که خیلی از اوقات، راههای منطقیی فعالانهای وجود داره، اما آدم خشن نمیبینتشون. در این مورد خاص، چاره این بود که من به اون آدم زنگ برنم. همین! اما کوتهبینی خشم، چنان کوریای میاره که حتی چیزهای دمدستی رو نمیبینی. از اون سمت صبر دو تا چیز برات به ارمغان میاره: اول این که با خریدن زمان، میتونی −حتی با همون منطق درب و داغوب حالت عصبانیت− بیشتر فکر کنی و با احتمال بیشتری کار درست رو از نادرست تشخیص بدی؛ و دوم هم این که با گذر زمان گدازه و خاکستر خشم رو میخوابه و منطقت هم قویتر میشه.
چی اما منو اذیت میکنه؟ این که به قدری این کار رو تکرار کردم الان افتادم دنبال صبر بی عمل، کاهلانه، بیامید از این که شاید عملی به سرانجامی برسه. اما آیا بیامیدی از عدم صبرمه؟ نمیدونم. فقط میدونم درود بر موسیقی که در چنین زمانهایی من رو جلو میبره.