همواره گناهگار
خوب به نظر میاد که از لحاظ رسمی، موقعیتی که به عنوان پژوهشگر در روستاک دارم چندان چرند نیست. اولا متوجه شدم که داشتن کار تمام وقت چندان چیز شایعی نیست و من خیلی خوششانس بودم که چنین اتفاقی برام افتاده. ثانیا با اومدن یک نامه فهمیدم که با درخواست اجازه اقامت کاریام موافقت شده − چیزی که حاضر بودم حتی بدون داشتن شغل خوب کسبش کنم. در اصل، متوجه شدم که دقیقا همین اتفاق برای من افتاده و اون شغل بد، پژوهشگریه.
این برای من چندتا سوال پیش میاره:
- الان چرا باید راضی نیاشم از موقعینم؟ (به خصوص در حالی که همین حالا، حتی از خیلی از آلمانیها هم درآمد بالاتری دارم در زمان کرونا)
- چطور نفهمیدم که من در اصل شغل گیرم اومده و نه موقعیت دکتری در دانشگاهی بد؟ حتی بعد از ۳ ماه؟
- چرا خوندن قوانین به من کمکی نمیکنه؟ آیا من احمقم؟
جوابها
جوابی ندارم. اما الگویی که کشف کردم اینه که هر جواب (یا سوالی) که من رو گناهکار نشون بده، بیشتر به دلم میشینه. مثلا، در جواب سوال اول، و با توجه به سوال سوم، چیزیهای مثل این مرتبا به ذهنم خطور میکنه:
چرا من − با این حماقت و به عنوان مهاجری که حتی زبونشون رو هم بلد نیست − چنین زندگی پایدار و با درآمد نسبتا بالایی نصیبم شده؟ آیا حق کسی رو خوردم/دارم میخورم؟ مسئولیتم الان چیه؟ با توجه به این که کرونا شغل داشتن رو از خیلیها گرفته، آیا الان نباید خیلی بیشتر هم کار کنم؟