از برای نام
اخیرا به این زیاد فکر میکنم که احتمالا دلیل نهان من از دنبال علم رفتن، شهرت بوده و بس. چون میبینم بسیار، بسیار پیش آمده که در حین خواندن متنی، مقالهای، چیزی، در رویا فرو برم و خودم رو، در چندین سال بعد، آدم بسیار شهره و خفنی در مورد همون حیطه ببینم. حتی در مورد حیطههایی که آگاهانه و ناآگاهانه میفهمم که دوستشان ندارم.
در علوم راهنمایی، بخشی بود که میگفت این رویاپردازیها، روشیه که آدمها برای تسکین چیزهایی که بهشان نرسیدن به کار میگیرن و باید از این جور تفکرات دوری کرد. به نظرم کلیت این حرف درسته. و من شاید دارم خودم رو به عنوان یه آدم خفن تصویر میکنم تا نرسیدنها 1 رو جبران کنم.
اما واقعیت اینه که من از چندی قبل، خودم فهمیده بودم که من یه مهندسم و نه دانشمند (ر.ک. به پست علم یا مهندسی). این که الان بین دانشمندا بُر خوردم به معنای این نیست که واقعا هدفم علم بوده. باید حواسم باشه که جوگیر و درگیر این احساسات و رویاها نشم. همینطور باید حواسم باشه که تنبلی نکنم و کارم رو هم درست انجام بدم.
-
البته این نرسیدنها بیشتر درونی هستن تا بیرونی. یعنی خودم گویا مرزی برای خودم تعیین کردم که (تقریبا همیشه) حس میکنم بهش نرسیدم. حتی وقتی که معیارهای بیرونی هم رسیدنم به اون جاها رو رسما کردن! این مساله رو یک بار برای خودم شکافتم. شاید بعدا پستی در موردش نوشتم. ↩