خشم
روزهای پس از مرگ مهسا امینی است و من هم مثل بقیه سرشارم از خشم. تامل و تعلل کردم در نوشتن پستی در این باره. چی باید نوشت؟ تکرار خشم بقیه یا سعی در تحلیل ماجرا؟ اصلا برای کی؟ مگر خشم یا انحراف سیستماتیک ساختارها از اون چه که باید میبودن برای همه واضح و بدیهی نیست؟
واقعیت اینه که نه؛ برای برخی بدیهی نیست!
یه توییت میبینی و با خودت فکر میکنی که دقیقا حرف دل من رو زد، بعد یهو طرف مقابلت همون رو ریتوییت میکنه و میگه «این حرف دل ماست». خلاصه که یه چیز (اغلب گنگ) رو همه به رای خودمون تفسیر میکنیم. مساله همون رای خوده. بعضیهامون رایهامون رو حاضریم عوض کنیم، اما هستن آدمایی که شیب شتاب سرعت نرخ تغییر رایشون رو شاید با از دست دادن جون کلی آدم، هدر رفت کلی سرمایه مالی و نابودی کلی سرمایه اجتماعی حاضر باشن عوض کنن.
حالا همهی اونا رو بهشون قدرت بده و صدا و زمان برای اثرگذاری بزرگ. چنان اخلاق و کلمات رو نابود و تهی میکنن که نپرس.