این پست خلاصه‌ی برداشت منه از پادکست محمدفاضلی «راه باریک آزادی» عجم‌اوغلو و رابینسون.

کدام آزادی و چرا راه باریک؟

همان آزادی‌ِ مورد نظر زن‌زندگی‌آزادی و به این دلیل که چنان آزادی‌ای یک تعادل ناپایدار دینامیکه.

  • تعریف آزادی تو این کتاب (که ارجاع به چند فیلسوف دیگه هم دادن) ارتباط محکمی داره با نترسیدن از خشونت دیگری (چه شخص یا نهاد) و تحمیل نشدن نوع خاصی از زندگی. سه مولفه برای آزادی تعریف میشه: ۱. عدم سلطه ۲. امکان انتخاب عمل ۳. امکان احقاق عمل. اولی پیشنیاز دومیه، اما دومی بدون داشتن سومی کافی نیست. مثلا شما اگه بتونی استارتاپت رو بزنی، با وجود مونوپولی آمازون و گوگل عملا ممکنه امکان رقابت نداشته باشی (عدم امکان احقاق هدف). برای همین قوانین ضد مونوپولی گذاشته شده.
  • مساله‌ی آزادی مساله‌ی تعادل حکومت(بالادستان) و مردمه(فرودستان). این که قدرت این دوتا باید نه تنها متناسب باشه، که با هم پیشرفت کنه. قدرت زیاد مردم میشه جنگ همه علیه همه با شکست کامل حکومت (مثل سومالی یا کنیا؟). قدرت مهارنشده‌ی حکومت میشه ضحاک و گیلگمش. اون وسط میشه همون راه باریک.
  • این که اصلا چرا باید مردم طرف مقابلشون حکومت باشه که اتفاقا قدرت هم داره، سوال مهمیه. اما جواب‌های زیادی داری از جنس اجتماعی، توسعه زیرساخت و امنیت فیزیکی و اجتماعی و … .
  • جدا از این که چرا حکومت به وجود اومده باید توجه کرد که میزان قدرتش همبستگی خاصی با توانایی (یا خواست) جکومت برای پاسخ به نیازی که براش به وجود اومده نداره. حکومت می‌تونه قدرتمند باشه اما هیچ توسعه‌ی اقتصادی ایجاد نکنه (سرکوب‌گر باشه). می‌تونه قدرت داشته باشه، حتی سرکوب کنه اما چیزهایی رو توسعه بده. اما نمی‌تونه بی‌قدرت کاری بکنه. پس (یه جورایی بنا به تعریف وجودیش) حکومت باید دارای یه قدرتی باشه.
  • سوال بعدی اینه که وقتی این حکومت داره قدرتمند میشه، چطور سمت دیگه باید چه کار کنه. به وضوح باید اون هم قدرتمند بشه. اما نکته اینه که بر عکس سیستم (نسبتا مرکزگرای) حکومت، مردم اساسا از همه لحاظ پراکنده هستن (چه قدرت اقتصادی، سیاسی، تمایلات و …). بنابراین دو مساله‌ی خیلی مهم به وجود میاد:

    ۱) چطور میشه مردم رو هماهنگ کرد؟

    ۲) چه دینامیکی از تقابل بین مردم و حکومت می‌تونه جامعه رو در راه باریک ببره جلو؟

  • مساله‌ی هماهنگی خودش دو ویژگی مهم داره:
    • اول این کنش جمعی (برای هم‌افزایی قدرت‌ها) باید امکان‌پذیر باشه − حکومت‌ها تمایل دارن که این امکان رو بگیرن. بنابراین داخل همین پیش‌نیاز یک تضاد منافع سنگین هست به ضرر مردم. از اون بدتر این که قوانین خوب و کامل هم لزوما کمکی به خل ماجرا نمی‌کنه. مادامی که حکومت نتونه یا نخواد قوانین رو اجرا کنه و مردم نتونن (با تجمع قدرتشون) به حکومت فشار بیارن، قانونی اجرا نمیشه. خلاصه مرغ است و تخم‌مرع.
    • مورد دوم این که حتی اگر بتوان کنش جمعی داشت، سواری مجانی گرفتن پدیده‌ی رایجیه که ممکنه کل کنش رو به فنا بده: مساله چیزیه از جنس چرا باید مالیات داد پقتی همه مالیات میدن؟ فرق این مورد با قبلی اینه که توی این مورد خود رفتار خود مردمه که اثرگذاره و نه حکومت.
  • من باب دینامیک تقابل بین دو گروه، ایده این که نباید بازی جمع صفر باشه. در غیر این صورت یکی دیگری رو نابود خواهد کرد. باید دینامیکی ساخت که بشه داخلش Trade-off و این حالت برای هر دو از حالت یکی برنده منفعت بیشتری (یا ضرر کمتری) داشته باشه.

بقیه‌ی کتاب مثال‌هایی از این نظریه در کشورهای دیگه است.